مهدیا خانم مهدیا خانم ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

دختر نازم / مهدیا جان /

عکس مهدیا جان 7

با سلام اول از همه ببخشید که دیر آمدیم تو این مدت اتفاق های زيادی افتاده از جمله چهار دست و پا رفتن من و دندون در اوردن                    این هم عکس های جدید من          از این به بعد می تونم چهار دست و پا برم کی می تونه من رو نگه داره ؟   اینجا رفتیم خونه حنانه ای نا دو روز بود می تونستم چهار دست و پا راه برم که خونه حنانه ای نا خوردم زمین این جا هم رفتیم جیگرکی دوست پدر جون اینم من و آرمین اینم اسبم که اعظم خاله برام خریده عکس های تولد محمدصدرا پسر عموم یک خنده زیبای من عروسی...
23 خرداد 1394

عکس مهدیا جان 6

با سلام     سال نو مبارک          ما با يک سری عکس جدید آمدیم   اول تصاویر آخر سال 93 این عکس چهارشنبه سوری مامانی نا رسم دارن برای عروس تازه عیدی ببرند ما هم روز چهارشنبه سوری برای الهه خاله که تاره عروس هست عیدی بردیم اینم من بعد از آخرین حمام سال 93 و آماده شدن برای لحظه ی تحویل سال اما با تمام تلاش های مامان من برای تحویل سال بیدار نموندم و لحظه تحویل سال من خواب بودم این صبح من آماده برای رفتن به عید دیدنی خونه مادر جون و پدرجون و ...   اینجا دارم بازی می کنم و TV نگاه می کنم من عاشق بند دوربین هستم و همه حواسم به گرفتن بند دوربی...
29 فروردين 1394

عکس مهدیا جان 5

  با سلام به دوستان خوبم                 ببخشید که خیلی دیر به روز کردیم      اول از همه امروز سالگرد عقد مامان الهام و بابا محمد هست      تو این چند وقت اتفاق های خوب برای ما افتاد که نتونستیم وبلاگ رو بروز کنیم   ولی با دست پر آمده ایم   اول این عکس رو ببینیم تا خستگی ها مون از بین بره     این عکس رو مامان الهام در روز 22 دی که من 5 ماهه شدم گرفته که البته رفتیم آتلیه و عکس زیبا هم گرفتیم چند تا عکس از تولد یک دونه دختر خالم هليا جان که همه برای شام رفته بودیم تهران خون...
19 اسفند 1393

عکس مهدیا جان 4

    با سلام     من آمدم با یک سری عکس جدید       من و خنده هایم   من و دوستم حنانه ( دختر همکار بابا محمد )   حنانه جان 37 روز از من بزرگ تر هست اینم شنل من که بابای حنانه از کربلا آورده برای من عمو جون ممنون من سوار بر تاب آرمین خان پسر خالم من عاشق ساعت خاله هستم اینم شب یلدای خومه مادر جون من با پدر جون و مادر جون ( پدر و مادر بابا محمد ) b من و فاطمه دختر عمه با لباس هایی که مادر جون برامون دوختند من و بابا محمد و من عمو مصطفی مهدیا خانم خسته شده خوابیده خند...
20 دی 1393
1806 42 24 ادامه مطلب