مهدیا خانم مهدیا خانم ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

دختر نازم / مهدیا جان /

سال دوم زندگی مهدیا خانم

         با سلام بعد از تصاویر تولد وقت نشد که بیایم      حالا با سری عکس های جدید آمدیم اول بعد از تولد یعنی پنج شنبه بعدش با اکرم خاله ای نا رفتیم مسافرت به گلپایگان   اینجا هم بازی من با اسباب بازی های آتنا دختر عموی هلیا ( دختر خالم ) و سوار بر موتور عمو حسین روی درخت باغ آقاجون علی و هلیا این هم بلال هایی که ما از گلپایگان آوردیم خاله بازی من با اسباب بازی های خودم   اینم عکس های پارک رفتن و سوار بر اسباب بازی های برقی شدن با خاله ها هم رفتیم پل طبیعت   و اینک من و عروسک مورد علاقم جناب خان   ...
22 مهر 1394

تولد يک سالگی با تم زنبوری

با سلام                       چند وقتی نبودیم مامان درگیر کارهای تولد بود.                آخه همه رو خودش با کمک خاله ها و مامان جونی درست کرده بود         از چند روز قبل کارت ها رو چاپ کرده بودیم و همه رو جمعه قبل به دست مهمون ها رسوندیم مامان و من ( مهدیا خانم ) از 3 روز قبل خونه مامان جونی رفته بودیم که کارهای نهایی رو انجام بدیم صبح خاله جون ( اعظم خاله ) من رو برد حموم و بعد برای ظهر من خوابیدم که برای جشن خسته نباشم و این هم ت...
27 مرداد 1394
14809 45 52 ادامه مطلب

عکس مهدیا جان 6

با سلام     سال نو مبارک          ما با يک سری عکس جدید آمدیم   اول تصاویر آخر سال 93 این عکس چهارشنبه سوری مامانی نا رسم دارن برای عروس تازه عیدی ببرند ما هم روز چهارشنبه سوری برای الهه خاله که تاره عروس هست عیدی بردیم اینم من بعد از آخرین حمام سال 93 و آماده شدن برای لحظه ی تحویل سال اما با تمام تلاش های مامان من برای تحویل سال بیدار نموندم و لحظه تحویل سال من خواب بودم این صبح من آماده برای رفتن به عید دیدنی خونه مادر جون و پدرجون و ...   اینجا دارم بازی می کنم و TV نگاه می کنم من عاشق بند دوربین هستم و همه حواسم به گرفتن بند دوربی...
29 فروردين 1394

عکس مهدیا جان 5

  با سلام به دوستان خوبم                 ببخشید که خیلی دیر به روز کردیم      اول از همه امروز سالگرد عقد مامان الهام و بابا محمد هست      تو این چند وقت اتفاق های خوب برای ما افتاد که نتونستیم وبلاگ رو بروز کنیم   ولی با دست پر آمده ایم   اول این عکس رو ببینیم تا خستگی ها مون از بین بره     این عکس رو مامان الهام در روز 22 دی که من 5 ماهه شدم گرفته که البته رفتیم آتلیه و عکس زیبا هم گرفتیم چند تا عکس از تولد یک دونه دختر خالم هليا جان که همه برای شام رفته بودیم تهران خون...
19 اسفند 1393

عکس مهدیا جان 4

    با سلام     من آمدم با یک سری عکس جدید       من و خنده هایم   من و دوستم حنانه ( دختر همکار بابا محمد )   حنانه جان 37 روز از من بزرگ تر هست اینم شنل من که بابای حنانه از کربلا آورده برای من عمو جون ممنون من سوار بر تاب آرمین خان پسر خالم من عاشق ساعت خاله هستم اینم شب یلدای خومه مادر جون من با پدر جون و مادر جون ( پدر و مادر بابا محمد ) b من و فاطمه دختر عمه با لباس هایی که مادر جون برامون دوختند من و بابا محمد و من عمو مصطفی مهدیا خانم خسته شده خوابیده خند...
20 دی 1393
1804 42 24 ادامه مطلب

اولین شب یلدای مهدیا جان

تمام خاله ها آمدن خونه مامان جونی ( حاج خانم و حاج آقا ) روز قبل هم برای الهه خاله که نامزد هست یلدایی آورده بودند اینم عکس شما ( مهدیا جان ) که البته زود خوابیدی       و عکس مهدیا به همراه نه نه سرما و بابا سرما ( دخترخاله هلیا و پسرخاله محمد مبین )   البته دستبند شما هم که گم شده بود خونه مادر جون پیدا شد عمو مصطفی پیداش کرد     ...
1 دی 1393

واکسن 4 ماهگی

دختر گلم امروز صبح با خاله اعظم رفتیم درمانگاه واکسن 4 ماهگی شما رو زدیم شما رو قد و وزن هم کردند و گفتند که خدارو شکر همه چی عالی هست شما هم شجاعانه خیلی کم گریه کردی ولی حدود ساعت 19 خیلی بی قراری کردی و بلاخره خوابیدی خدا رو شکر که تب هم نداری    
24 آذر 1393