مهدیا خانم مهدیا خانم ، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

دختر نازم / مهدیا جان /

خاطرات 1

1393/6/23 1:02
307 بازدید
اشتراک گذاری

مهدیا جان 

ماه پیش این موقع تو داخل تخت خودت تو بیمارستان بودی کنار من و مامان جونی ( حاج خانم ) و من اون شب هر کاری کردم تا صبح خوابم نبرد یعنی در واقع تا فردا شبش بیدار بودم 

مامان جان حدود ساعت 2 بود که گریه کردی و مامان جونی تو رو گذاشت رو تخت من و کنارم و تو آروم گرفتی چند ساعتی پیش من بودی تا اینکه خانم پرستار اومد به من سر بزنه و گفت باید بچه داخل تخت خودش باشه اون موقع خواب بودی و مامان جونی شما رو گذاشت داخل تخت نوزادان بیمارستان 

شب سختی بود چون هم درد داشتم و هم کمپرس یخ روی شکم داشتم و هر از چند گاهی خانم پرستار می آمد و شکم من رو فشار میداد و دلم میخواست فریاد بزنم 

ولی چون تخت کناریم خواب بود خجالت میکشیدم و فقط ازش می خواستم آرومتر فشار بده 

اون موقع از خدا می خواستم که زودتر صبح بشه تا بتونم از جام بلند بشم تمام فشار رو کمرم بود 

البته اولش کمرم سر بود حدود ساعت 11 و نیم بود که کم کم پاهایم رو حس کردم و توانستم پاهام رو حرکت بدم 

خدا وافعا باید خودش کمک کنه تا آدم بتونه این همه درد رو تحمل کنه 

خدا رو شکر تمام شد و سما سالم و سرحاد کنار من هستی 

5شنبه پیش بردمت سنوایی سنجی که الحمد الله دکتر گفت گوشات سالم هستند و عصب ها کامل شده و قراره با خاله اعظم بینایی سنجی هم بریم که دیگه خیالم راحت بشه 

باید دعا کنیم که چشمای نازت هم مشکلی نداشته باشن 

 

پسندها (1)

نظرات (0)